Monday, August 30, 2010

مرد مردستان طاها


هیچکس
مثل علی تنها نیست

باور کن

مریم
8شهریور89
آمریکا

Friday, August 27, 2010

به بهانه تولد تو


دوست داشتن آداب ندارد
مگر دوست داشتن تو

باید تو را لطیف عاشق شد

باید تو را همیشه عاشق ماند

چهار حرف نامهایت مقدس باد
سیما
مادر
فردا تولد تو است
تولدت مبارک

مریم
5شهریور89
آمریکا

پی نوشت: کوتاه می نویسم از تو. کلمات من کوتاهند و تو بلندتر از همه کلمات من.می دانی که دوستت دارم

عکس:زمستان2010جرمن تاون



Tuesday, August 24, 2010

Eat, Pray, Love


امسال کمی فرق داشت. دارم تمرین می کنم تا زندگی تو را جشن بگیرم و به عزایت ننشینم. امسال برایت حلوا نپختم.شمع روشن نکردم.به جای آن جدیدترین لباسی را که خریده ام تن کردم و به دیدن فیلم رفتم.فیلمی درباره زندگی. من همچنان دوستت دارم. من همچنان دلم برایت تنگ می شود و من همچنان هر روز خدا را برای بودن تو در زندگی ام شکر می کنم. ممنون که بودی. ممنون که هستی. حالا می فهمم چرا نخواستی مرا به یک تکه سنگ که نامت روی آن کنده شده وصل کنی. حالا می فهمم چرا دستنوشته هایت را از من گرفتی. حالا می فهمم و ممنونم. بخاطر تو است که اولین عشق زندگی ام یکی از پسرهای احمق خانواده و یا بدتر از آن یکی از این پسربچه های همسن و سال آن زمان من نیست که بزرگترین خاطره ای که از خود به جا می گذارند یک خرس پشمالو با نگاهی احمقانه است.بخاطر تو است که می توانم اولین عشقم را با خود هرکجا ببرم و به جای زخمش افتخار کنم. بخاطر تو است که به جای یک قطعه کوچک از یک قبرستان متروک من وابسته به یک زمین وسیعم . بزرگ به وسعت وطن. بزرگ به وسعت زمین.بخاطر تو و برای تو است که می خواهم زندگی کنم. باور کن حتا بخاطر تو است که می نویسم. ممنونم که بودی. ممنونم که هستی. ممنونم و دوستت دارم. ممنونم و دوست داشتن تو بخشی از زندگی هر روزه من است. ممنونم نیا و دوستت دارم
مریم تو
3شهریور89
آمریکا

Saturday, August 21, 2010

Boys are stupid!


It didn't hurt when you chose her over me
But you know what really kills me?
after that long lecture that you gave me about how much you trust me and honor me
that I'm the only one who knows the real you
That you are the only one who knows the real me
and how easy it is for us to spend time together and have fun
and how important it is to keep our relationship
You chose me to be the vary person who tells her that you are in love her!
Come on!...In the whole world you fell in love with her,
her; my "best friend"
.
.
.
And that was exactly what I did
.
.
.
Just for your future records: please keep in mind that Girl always tells her BFF who she is in love with!

Maryam

P.S. that was the story of a man who lost his best friend and his love at same day


Thursday, August 19, 2010

The Great Dictator


آفتاب از بین کرکره روی صورتم می رقصد. باز صبح شده. در جا می غلتم . هنوز از طعم تو پرم. باز دلم تنگ می شود. جلو آینه می ایستم . به سایه روشن آنچه می بینم خیره می شوم. زیر چشمهایم حلقه های تیره همیشگی نشسته است.نفس عمیقم در نیمه راه می برد. درد همیشگی. سینه ام تیر می کشد. جای خالی تو است.دستم را روی جای خالی ات می فشارم و نفسم را تمام می کنم. از توی کشو کرم دور چشمم را درمی آورم.به آینه نگاه می کنم و جز نبود تو چیزی نمی بینم.دور چشمهایم دیگر تیره نیست. کشو دوم قدم دوم صبح.به یاد کتاب رنگ آمیزی می افتم. جای خالی را با رنگهای مناسب پر می کنم و پشت سرش دو قرص مسکن بالا می اندازم. دوباره به آینه خیره می شوم. اثری از جای خالی تو نیست و اثری از من...تنها ممکن است چشمهایم مرا لو بدهد. عینک آفتابی و کوله...آماده ام برای یک روز دیگر.کوله...همیشه کوله ام را از دستم می گرفتی. نگران بودی این کوله سنگین آخرش کار دست کت و کولم بدهد. نیستی و کوله آخرش کار خودش را کرد. از کت و کول افتاده ام و قول داده ام هرگز کوله ام را به کس دیگری ندهم. قول داده ام و پای قولم ایستاده ام. من خودم را از تمام لبخندها و دستهای گرم دور می کنم. من قول داده ام و از هرچه آغوش باز است فراری ام.می ترسم کسی به جای خالی تو دست بزند و جز خالی بزرگتر چیزی برجا نگذارد. می ترسم دیگر نشود حتا با رنگ این خالی جدید را پوشاند. خالی شکسته ام پشت قاب دقیق رنگ شده امنتر است. کوله ام را به دوش می کشم. یادم می افتد که باید در راه بازگشت شیشه مسکنم را پر کنم
مریم
28 مرداد 89
آمریکا

Monday, August 16, 2010

رویا


دیشب خواب تو را دیدم. همیشه همین وقتهاست که پیدایت می شود. می آیی و می مانی تا آن روز بیاید و برود. انگار باید از قبلتر بیایی که من هول نکنم. دیشب آمده بودی.من که یاد گرفته ام برای دل خودم هم که شده طرف دیگر تخت را خالی نگذارم وسط خوابیده بودم. نمی دانم کی خوابم برد یا اصلا نمیدانم خواب بودم یا بیدار. ناگهان کنارم بودی و به تارهای حالا یکدست مشکی موهایم نگاه می کردی.هول کردم و از جا پریدم. هزار بار به تو گفته بودم حق نداری حتا در خواب جاهایی به سراغم بیایی که در بیداری نیامده بودی. تو همچنان به موهای حالا کوتاه همه مشکی ام خیره مانده بودی. دستانم را روی شقیقه هایم گذاشتم. انگار نخواهم بگذارم ببینیشان. ببینی که دیگر ردی از تو روی موهایم نمانده. لبهایت به همان خنده کجی که همیشه دوست داشتم باز شد. گفتی : بذار ببینم. و دستت را روی دستم گذاشتی. دستت گرم بود و چنان واقعی که از وحشت از خواب پریدم. تو نبودی. خودم بودم و تخت خالی ام. هنوز گرمی انگشتانت را روی دستم حس می کردم. اتاق بوی عجیبی می داد. بوی فارنهایت*. یادم آمد که تابستان است. یادم آمد که همیشه همین وقتهاست که پیدایت می شود. آمده ای که چند وقتی بمانی . می دانم
مریم
25مرداد 89
آمریکا

پی نوشت: فارنهایت ادوکلن تابستانهایت بود. اودکلن مورد علاقه پدر

Wednesday, August 11, 2010

BACK AGAIN!


برگشتم و دارم از تو اتاق خودم می نویسم باز. چمدونهام هنوز باز نشده بیرون اتاقم خوابیدن. تختم به هم ریخته از شب پیش مونده . یادم رفته بودن خوابیدن تو تخت خودت چه مزه ای میده. گرچه دلم برای تا صبح حرف زدنهام با زری تنگ میشه. گرچه می دونم زنگ صدای بچه ها تو گوشم می مونه. دیروز این افسر توی فرودگاه چندتا سوال ازم پرسید که چرا رفته بودی و کجا رفته بودی؟ وقتی سوالها رو جواب دادم با یه لبخندی پاسم رو داد دستم و گفت
Welcome back home!
از دیروز دارم به این جمله فکر می کنم و می بینم یه حس عجیبی به من میده.نه اینکه قند تو دلم آب کنه ها نه!عجیبیش مال اینه که دارم با خودم فکر می کنم که آیا اصلا می تونم همچین جمله ای بگم یا نه؟ و دیگه اینکه دائم با خودم فکر می کنم چرا اون افسره تو ایران این جمله رو بهم نگفت. دختر خاله هام ازم پرسیدن که چه حسی دارم؟ خوشحالم که برگشتم یا ناراحتم. راستش رو بخواید عجیبترین قسمتش اینه که اصلا هیچ حس عجیب و غریبی ندارم.وقتی داشتم می رفتم حس می کردم دارم می رم به وطنم و حالا که برگشتم می دونم که برگشتم به خونه ام.همین! یه چیز رو ولی خوب می دونم. اونم اینه که دوست دارم زود به زود برم ایران. اینو مطمئنم

مریم
20 مرداد89
آمریکا