حالا گیرم هزار و یک کار کردی
که چی!؟
...
گاهی وقتا این سوال بدجوری روح من رو می خوره.یه موج از بیهودگی که هرچی ساختی رو در خودش می بلعه و با خودش می بره.تو می مونی و یه سرزمین ویرون شده که باید از نو بسازیش.تا طوفان و موج بعدی کی بیاد و کی دوباره ساخته هات رو دوباره در خودش فرو بده. یاد گرفتم تو اینجور مواقع خودم رو دلداری بدم.گرچه این روزها دیگه اعتقادی به دلداری دادن ندارم.مصیبت که اومد بشین و تا تهش رو فروبده.این شجاعانه تر به نظر می رسه اما راستش رو بخواید به نظر من راحتتره.فرو دادن مصیبت خیلی وقتا از پوشوندنش و دلداری دادن راحتتره.دلداری بیشتر شبیه چسب زخمیه که رو زخم شمشیر بذاری.نه دردی ازت دوا می کنه و نه حتا کامل می پوشوندش.فقط دلخوش کنکه.واااای! که من چقدر از این دلخوش کنک ها بدم میاد.احساس حماقت می کنم.از این جمله کلیشه ای همه چیز درست میشه هم بدم میاد.نه اینکه اعتقادی به درست شدن نداشته باشم ها...نه! اتفاقا خیلی وقتها اعتقاد دارم که بلاخره یه روزی یه جوری اوضاع درست میشه.اما تکرار این جمله رو دوست ندارم.انگار همین یه جمله اصل درست شدن رو زیر سوال میبره.انگار با تکرارش این شک در من ایجاد میشه که نکنه درست شدنی درکار نباشه و اینو فقط واسه دلخوشکنک من میگن!!!؟
حالا فکر نکنین من که اینجا نشستم و این اراجیف رو نوشتم فقط دوست دارم حال شماها رو که از هوای بهاری لذت می برین بگیرم.نه!گرچه چرا دروغ!؟ اگر خیلی بهتون خوش میگذره تو تعطیلات من خیلی هم بهتون حسودیم میشه و اگر مسافرت بهاری رفتین بازم بیشتر بهتون حسودیم میشه. البته اینم بگم که من زیادم از طرفدارای بهار نیستم. به نظرم زیادی شلوغش می کنه.چنان خودش رو رنگ می کنه که گولت میزنه.بهت دروغ میگه.خیال می کنی دنیا همیشه همینطوریه.یادت میره پاییزی هست زمستونی هست.یادت میره مرگ همین دور و براست و داره پرسه میزنه.مستت می کنه.بی هوش و مدهوشت می کنه.من از مستی و مدهوشی بدم میاد.بیداری و روراستی رو بیشتر می پسندم
همین
مریم
پنجم فروردین هشتاد و نه
آمریکا
پی نوشت:آرزو که نیست بلاگ آپ کنه دلم میگیره
پی نوشت دوم:دلم می خواد فیلم ببینم.یه فیلم خوب تو مایه های
Big Fish
پیشنهاد؟
پی نوشت سوم:نه حس شعرم میاد و نه حس داستان نوشتن.گاهی وحشت می کنم از مرگ ادبی
که چی!؟
...
گاهی وقتا این سوال بدجوری روح من رو می خوره.یه موج از بیهودگی که هرچی ساختی رو در خودش می بلعه و با خودش می بره.تو می مونی و یه سرزمین ویرون شده که باید از نو بسازیش.تا طوفان و موج بعدی کی بیاد و کی دوباره ساخته هات رو دوباره در خودش فرو بده. یاد گرفتم تو اینجور مواقع خودم رو دلداری بدم.گرچه این روزها دیگه اعتقادی به دلداری دادن ندارم.مصیبت که اومد بشین و تا تهش رو فروبده.این شجاعانه تر به نظر می رسه اما راستش رو بخواید به نظر من راحتتره.فرو دادن مصیبت خیلی وقتا از پوشوندنش و دلداری دادن راحتتره.دلداری بیشتر شبیه چسب زخمیه که رو زخم شمشیر بذاری.نه دردی ازت دوا می کنه و نه حتا کامل می پوشوندش.فقط دلخوش کنکه.واااای! که من چقدر از این دلخوش کنک ها بدم میاد.احساس حماقت می کنم.از این جمله کلیشه ای همه چیز درست میشه هم بدم میاد.نه اینکه اعتقادی به درست شدن نداشته باشم ها...نه! اتفاقا خیلی وقتها اعتقاد دارم که بلاخره یه روزی یه جوری اوضاع درست میشه.اما تکرار این جمله رو دوست ندارم.انگار همین یه جمله اصل درست شدن رو زیر سوال میبره.انگار با تکرارش این شک در من ایجاد میشه که نکنه درست شدنی درکار نباشه و اینو فقط واسه دلخوشکنک من میگن!!!؟
حالا فکر نکنین من که اینجا نشستم و این اراجیف رو نوشتم فقط دوست دارم حال شماها رو که از هوای بهاری لذت می برین بگیرم.نه!گرچه چرا دروغ!؟ اگر خیلی بهتون خوش میگذره تو تعطیلات من خیلی هم بهتون حسودیم میشه و اگر مسافرت بهاری رفتین بازم بیشتر بهتون حسودیم میشه. البته اینم بگم که من زیادم از طرفدارای بهار نیستم. به نظرم زیادی شلوغش می کنه.چنان خودش رو رنگ می کنه که گولت میزنه.بهت دروغ میگه.خیال می کنی دنیا همیشه همینطوریه.یادت میره پاییزی هست زمستونی هست.یادت میره مرگ همین دور و براست و داره پرسه میزنه.مستت می کنه.بی هوش و مدهوشت می کنه.من از مستی و مدهوشی بدم میاد.بیداری و روراستی رو بیشتر می پسندم
همین
مریم
پنجم فروردین هشتاد و نه
آمریکا
پی نوشت:آرزو که نیست بلاگ آپ کنه دلم میگیره
پی نوشت دوم:دلم می خواد فیلم ببینم.یه فیلم خوب تو مایه های
Big Fish
پیشنهاد؟
پی نوشت سوم:نه حس شعرم میاد و نه حس داستان نوشتن.گاهی وحشت می کنم از مرگ ادبی