مرغ روز بیدار است
من میان خواب می غلتم
واژه های رویا را
من به روی باز می خندم
کوکوی پرنده بلند
وقت پرواز بیداریست
وقت دردهای ساده ی روز
وقت دیگری برای رویا نیست
ایستاده روبروی آینه ام
من به تصویر خویش می نگرم
هستی ام شعله ور به خاطره ایست
من به یک معجزه می نگرم
مریم
بیست خرداد نود و یک
آمریکا
پی نوشت: یکی دیگر از نوشته های منتشر نشده قدیمی ام. این روزها نوشتن سخت است. واژه ها سنگینند. شاید به این دلیل که می خواهم از کابوسهایم بنویسم و واژه ها یاری ام نمی کنند