Tuesday, October 20, 2009

مثلا درد دل


این روزها گاه فقط مثل سایه از میان کتابچه های مجازی دوستان عبور می کنم
و فقط عبور می کنم
انگار حتی نوشتن آنچه در ذهنم می گذرد این سایه را محو کند

در سکوتم
حتا انگشتهایم روی کلیدهای کیبورد نمی نشیند
خسته ام
حالا تو بگو از چی!؟
از کی!؟
چه فرق می کند؟
تو خیال کن از آوارگی
روزگاری که در 360خانه ای داشتم و قراری اشاره ای کرده بودم به اینکه به عنوان ماینر مطالعات فارسی می خوانم
این ترم کار تحقیقاتی ام درباره نقش همسر است در سرنوشت زن ادیب.مقایسه ای کوتاه بین سیمین و فروغ و البته همسرهایشان.برای شناخت بیشتر سیمین و جلال مجموعه نامه نگاری هایشان را می خوانم
فکر نمی کردم خواندن آرزوهای برباد رفته یک زوج جوان اینقدر آزارم بدهد.چون می خوانی و میدانی بعد از آن چه شد.
حالا شاید فکر کنی خوب به من چه!؟
راست می گویی
قبلا که سر و سامانی داشتم و خانه ای بر ای نوشتن چرندیات ذهنی ام این بلاگ را گذاشته بودم فقط برای شعر و داستان.اما امان از آوارگی.گاهی که تنگ بیخ گلویم را میگیرد مثل امروز مجبور می شوم بنویسم
و اینطور می شود که بلاگی که قرار بود ادبی باشد پر از چرندیات می شود
کاش خانه دومی برای این چرندیات داشتم
اما نه!وقت و توان پیدا کردن خانه دیگری را ندارم
ناچار هر از گاهی همینجا چرند خواهم نوشت
حالا شاید بگویی همیشه چرند می نویسی!!خوب...شاید درست بگویی
من نمی دانم
مریم بیست و نهم مهرماه هشتاد و هشت
آمریکا

پی نوشت:الان متنی را که نوشتم یکبار دیگر خواندم.شده مثل یکی از نامه های جلال!!!این تحقیق آخرش دیوانه ام می کند