Thursday, May 21, 2009

هو هو


روی دیوار کوتاه
نشسته
خیره به چشمان من
...
در این تیرگی مطلق
تنها دو چشمه نور اوست
دو چشمه ی شیرین کهربایی
خیره به چشمان ترسان من
...
بر خودم می لرزم باز
نگاه تو
مرا بلعیده
...
هو هو هو
...
پرید از سر دیوار
دو چشمه کهربایی نیز
...
من ماندم و تاریکی
باز بر خود می لرزم
مریم
اول خرداد هشتاد و هشت
جرمن تاون
مریلند-آمریکا

Thursday, May 14, 2009

حجم سبز


من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
...
هرچه سبز است از کمدم بیرون می کشم و روی تخت قرمزم پهن می کنم.نگاهی می اندازم:
چند روسری و بلوز سبز
با خودم فکر می کنم مگر چقدر سبزی که می خواهی فریادش کنی!؟خودم را پیش از جواب ساکت می کنم:بسه!!لازم نکرده جواب بدی!...دلخورم.از خودم دلخورم.
بلند می شوم وضو می گیرم و سجاده قرمزم را پهن می کنم و همینطور می نشینم.آنقدر دلخورم که حتی دعا خواندنم هم نمی آید.بلند می شوم تا جانماز را جمع کنممیان آسمان و زمین از دستم رها می شود و پخش زمین می شود. خودم را لعنت می کنم: مگه چلاقی!؟...تا بخواهم جمعش کنم دوباره از دستم رها می شود.اینبار می نشینم روی زانوها دست می برم.دانه دانه وسایل را با دقت و احترام جمع می کنم. میان آن همه سرخی یک رد سبز از بین دو تکه جانماز پیدا می شود:سبز...سریع دو لای پارچه را باز می کنم.یک تکه پارچه سبز است.مرتب تا شده.یادم می افتد تبرکی مکه و بقیع است.زری برایم آورده بود.دست می کشم روی پارچه.در دلم هزار پروانه پر می کشند.چشمهایم را می بندم:سبز...لبه پارچه را لمس می کنم.با نوک قیچی چند جا را علامت گذاشته اند.کار زریست.حتما می خواسته ببیند از کجا ببرد.با خودم فکر می کنم: دستمال آرزو و می خندم.با خودم فکر می کنم زری وقت تقسیم پارچه به اندازه آرزوهایمان لابد پارچه بریده.دستمال را باز می کنم.یادم می آید قبلا چهار برابر بود.یادم می آید که خودم آن را چهار قسمت کردم و به برادر و پدر و مادرم دادم تا در جانمازهایشان بگذارند.باز رد قیچی را لمس می کنم و اینبار ناگهان از دو سو می کشم.پارچه زیر انگشتانم پاره می شود.نوار را به مچ دستم می بندم:سبز...یک چیز سبز...به یاد شعر سهراب می افتم:من چه سبزم امروز
بیست و چهارم اردیبهشت هشتاد و هشت
دانشگاه مریلند
آمریکا

Monday, May 4, 2009

و آن معجزه...


هرچه می خواهم خودم را آرام کنم نمیشود
هی نگاه می کنم به صفحه های تقویم کوچک رو میزی ام
با صفحه ها بازی می کنم
تا شاید بشود تاریخ را برد عقب
یا حتی جلو.مثلا 6 ماه بعد
گاهی اگر زودتر تمام شود درد کمتری خواهد داشت
زودتر به ته نشینی درد برسیم شاید بهتر باشد
هیچوقت اینقدر در التهاب روز حسرت نبوده ام
روز ایکاش...روز آههای بلند و تلخ
هرچه می خواهم خودم را آرام کنم نمی شود
با خودم برای هزارمین بار می گویم: کمی امید
سر خودم داد می کشم: دختر امیدت کجا رفته!!!؟
اما انگار هیچوقت امیدی نبوده است.
کشوی امید ذهنم مدتهاست خالیست

خالی و گرد گرفته
لای درز چوبهای پوسیده اش رد یک نام مانده
یک نام کمرنگ و پر هیب
مثل اسم اعظم
شاید
یک اسم مگو که تنها باید در نا امیدی به او ایمان آورد
هرچه می خواهم خودم را آرام کنم نمی توانم
روزهای تلخ سردرگمی و دلهره
روزهایی که دلم انگار سر جایش نمی زند
جای دیگری رفته
گاهی روی شقیقه هایم گاهی معده ام و گاهی حتی کف پاهای یخ بسته ام
کاش تمام میشد
هر کار می کنم نمی توانم آرام بمانم
کاش تمام می شد

مریم
چهاردهم اردیبهشت هشتاد و هشت
کالج پارک.مریلند.آمریکا

پی نوشت:روزهای پیش از انتخابات روزهای بدیست.انگار منتظر حادثه ای.منتظر خبر.اما در دلت می دانی که معجزه ای نیست...می دانی دوره معجزه تمام شده است.درست از روزی که همه به معجزه ایمان آوردند روزگار معجزه تمام شد.به همین سادگی...به همین بدمزگی

Friday, May 1, 2009

I was broken


I was broken

در خود شکسته بودم
I was tired now I’m bound

خسته بودم و حالا آماده رفتنم
My head is off the ground

سرم را بلند کرده ام
For a long time I was so weary

تا مدتها خسته ومانده بودم
Time will decide, but before

زمان قضاوت خواهد کرد.اما پیش از آن
No one loves the nighttime at the door

هیچکس دوست نمی دارد شبانگاه در آستانه در
haunted by the things I’ve been yeah

گرفتار آن چیزهایی شود که مرا تسخیر کردند
Stuck between the burning light and the dusty shade

گرفتار میان نورهای سوزان و سایه های محو

Said I, used to think the past was dead and gone;

گفتم.همیشه فکر می کردم گذشته مرده و رفته است
But I was wrong, so wrong

اما اشتباه کردم.خیلی اشتباه کردم
Whatever makes a flower makes you strong, makes you strong; yeah

هرچه گلها را می سازد تو را قوی خواهد ساخت.آری تو را قوی خواهد ساخت
At my time I’ve melted into many forms

در زندگی ام درقالب های مختلف ذوب شدم
From the day that I was born, oh.

از روزی که به دنیا آمدم. آه!
But I know there's no place to hide;

اما می دانم هیچ محلی برای پنهان شدن نیست
Stuck between the burning shade and the faded light

گرفتار میان سایه های سوزان و نورهای کم جان

I was broken for a long time

مدتها در خود شکسته بودم
But it’s over now

اما همه چیز تمام شده
Said I was broken for a long time

گفتم.مدتها در خود شکسته بودم
But it’s over now

اما همه چیز تمام شده

Yes and you, yeah you walk these lonely streets and people stare

آری و تو. بله تو این کوچه های تنهایی را قدم زدی و مردم خیره ماندند
People stare

مردم خیره ماندند
There are some fools that just count in and I do pretend;

تنها چند نادان حرفی زدند که من وانمود می کنم(آنها را ندیده ام)

And I’m free from all the things that saved my friend

و من رهایم از همه آن چیزهایی که دوستم را نگاه داشت
And I was there to the end. yeah

و آنجا بودم تا پایان.بله!
I know I can take the moon

می دانم می توانم ماه را در دست بگیرم
Stuck between the burning shade and the faded light

گرفتار میان سایه های سوزان و نورهای کم جان

And I was broken for a long time

و من مدتها در خود شکسته بودم
But it’s over now, it’s over now

ولی حالا همه چیز تمام شده.همه چیز تمام شده
Mm it’s over now, now, now

همه چیز تمام شده
It’s over now, it’s over now.

همه چیز تمام شده
It’s over now, now, now

...
پی نوشت:این ترانه را این روزها زیاد گوش می کنم.حس عجیب و آشنایی به من می دهد