Thursday, January 20, 2011

به یاد دویست و بیست غربی


گفته بودم که وقتی برف ببارد خواهم رفت. درست وقتی همه وسایل را در خانه جدید پیاده کردیم بارش برف شروع شد. ایستاده بودم در محوطه جلوی خانه جدید و به دانه های ریز برف نگاه می کردم. برف باریده بود و من رفته بودم
...

صبح فردا لیوان چای صبحم را می نوشیدم که برای اولین بار بعد از دو سال و نیم احساس عجیب و آرامش بخش آشنایی داشتم. چند دقیقه ای به سکوت خانه گوش کردم تا بفهمم این حس غریب اما آشنا چیست.
پنجره های نشیمن رو به خیابان اصلی باز میشوند. شب قبل برف باریده بود و امروز برف های آب شده زیر لاستیک ماشینها صدا می کرد. آن حس آشنا از این صدا آمده بود. بعد از دو سال و نیم جایی زندگی می کردم که بیرون پنجره هایش زندگی جریان داشت. صدای آشنایی که من را به یاد تهران انداخته بود.
...

من هم خوبم.

مریم
30دی89
آمریکا
پی نوشت: ذهن ما همیشه به دنبال نکات آشناست. حقیقت این است که اگر ذهن ما این قابلیت را نداشت هیچ جا برای ما قابل تحمل نبود. حتا تازه ترین چیزهای دوست داشتنی ما هم رنگی از گذشته دارند


Monday, January 10, 2011

و اینک برف


برف رو دوست دارم. سکوت معلق توی فضا رو وقتی برف میباره خیلی دوست دارم.انگار دنیا به صلح رسیده باشه.انگار تمام عالم به تماشا نشسته باشه.برف رو دوست دارم چون وقتی میشینه روی سیاه و سفید. تمیز و کثیف. زشت و زیبا یکسان میشینه و همه چیز رو یکی می کنه. حتا قلب آدمها. برف رو دوست دارم چون تنها چیزیه که لبخند به لب پدر و مادرهای خسته. جوونهای تلخ و بچه های دلتنگ میاره.گاهی با خودم فکر می کنم کاش همه چیز دنیا رو میشد همینطوری پوشوند. اما افسوس که آفتاب بلند ظهر فردا برفها و رویاهامو با هم آب می کنه
مریم
20دی89
آمریکا

Sunday, January 2, 2011

26


دوباره کوچکم
و امشب که چهار ستون دنیا بلرزد سهم من کوچک
عروسکی پارچه ایست
عروسکی که به سادگی تمام "عروسک من" نامیده ام
دوباره کوچکم
و اتاق کوچک بالای پله مان اتاقی جادویی است
کش می آید و تمام دنیا را میان چهار دیوار ساده اش جا می دهد
دوباره کوچکم
و درخت شاهتوت باغ پدربزرگ
بزرگترین درخت دنیاست
و شاهتوتهایش به بزرگی انگشت های من است
انگشت کودکی من
دوباره کوچکم
و شیرینی های دورنگ مادر
خوشمزه ترین شیرینی دنیاست
و فر کوچک سبزمان بهترین فر دنیا
دوباره کوچکم
پدر نقاش است
تابلوهای کوچک طلایی اش
زینت زنان شهر
دوباره کوچکم
و برادر تازه ام
از بهشت برایم عروسک آورده است
و من نمی پرسم چطورممکن است؟
در ذهن کوچکم
همه چیز ممکن است
...
دوباره کوچکم
و خواب می بینم
بزرگم

مریم
12دی89
آمریکا

پی نوشت: این سه شنبه که بیاید بیش از ربع قرن است زنده ام. گاهی بزرگی این حقیقت کوچک نفسم را می گیرد