Thursday, July 28, 2011

I wish if I was a turtle!


حکایت آن خانه بدوش را شنیده ای که سالش را به سه قسم کرده بود؟
شش ماه به دنبال خانه می گشت
سه ماه وسایلش را جمع می کرد
سه ماه وسایلش را در جای جدید می چید
well, that's my story!!
and I'm in the middle of that six month period.
مریم
6مرداد90
آمریکا

Tuesday, July 26, 2011

غروب سه شنبه خاکستری بود*


گاهی فکر می کنی حرفی برای گفتن داری اما حقیقت این است که هیچ حرفی برای گفتن نمانده است. نمی دانم حرف زدن درباره آینده ای که معلوم نیست بیهوده تر است و یا گذشته ای که دستت به آن نمی رسد.
دلم برای روزهایی که شعر می گفتم تنگ شده

اما انگار شعرم هم نمی آید
مریم
5مرداد90
آمریکا
*: هفته خاکستری-فرهاد مهراد

Wednesday, July 6, 2011

just nagging!




یعنی گاهی, فقط گاهی آرزو می کردم که تمام بار روی شانه هایم نبود. یادم نمی آید کی زیر قرارداد این زندگی را امضا کرده ام؟ سوال از من به چه کارهایی باید انجام بدهم و چه پروژه هایی را باید دنبال کنم خلاصه می شود. پس کی نوبت من می شود که به کسی تکیه کنم؟ کی می شود کسی بدون التماس و تهدید , بدون آنکه حتا از او بخواهم باری از روی شانه ام بردارد؟
مریم
16 تیر 90
آمریکا