Thursday, November 4, 2010

اقیانوس


اگر شنا ندونی و در اقیانوس افتاده باشی سخته که به راه نجاتی فکر کنی. تسلیم میشی و حتا دست و پا هم نمی زنی. میذاری آب شور و سرد تو رو تو خودش ببلعه. ببلعه و تو رو با خودش به عمق ببره. به خودت میای و خودت رو در عمقی می بینی که بیرون اومدن ازش خیلی سخته. به خودت میای و می بینی که ته اقیانوس نشستی. اون ته نشستی و فشار یه اقیانوس آب رو روی دهنت حس می کنی که از باز شدنش جلوگیری می کنه .تو اون لحظه تو دیگه انتظار هیچ نجات دهنده ای نداری. تو اون عمق فقط می نشینی به انتظار پایان. می نشینی و فقط با چشمهایی که از شوری اقیانوس پره به بالا نگاه می کنی وبه حجم عظیم آب تیره ای که تو رو تو خودش غرق کرده خیره میشی.اون لحظه تاریک ترین لحظه ی عمرته. اون لحظه تو اون سکوت و فشار صدای تپش قلبت رو می شنوی که در انتظار از هم پاشیدنه. نفسی رو که تا حالا نگه داشتی بیرون میدی . تموم شد . حالا تو تنها ذره هستی خودت رو وا دادی. ریه هات پر از آب شور میشه.شوری و تلخی تموم حلقتو پر می کنه. حالا دیگه تاریکی فقط تو چشمهای شورت نیست. تاریکی تو ذره ذره وجودت نفوذ کرده. تو و تاریکی یکی میشین.تو و اقیانوس یکی میشین.دیگه چیزی از تو نمونده. تو دیگه نیستی.دیگه هرچی هست فقط اقیانوسه. تاریکی بزرگی که به انتظار قربانی تازه اش صبور و ساکت نشسته.
پایان

مریم
14آبان89
پی نوشت:بلاخره لپ تاپم رو پس گرفتم و فونت فارسی دارم. هوراااا
پی نوشت دو:اینا همش داستانه. باور نکن. گاهی لازمه برای رسیدن به روشنایی از تاریکی بگذری. مهم اینه که بگذری. مهم اینه که تسلیم نشی. حالیته!؟
پی نوشت سه:خیلی پیداست این روزا بوف کور هدایت می خوندم!!؟