Monday, December 20, 2010

نار


سالها پیش
با آخرین برگهای زرد پاییز
به دیدنم آمدی
با دو گله آتش خندان در چشمهایت
و برایم انار دان کرده آوردی

دور ناخونهای کشیده ات هنوز سرخ بود

نشستی و ذوق کوکانه ام را تماشا کردی

من دانه های انار را مزمزه می کردم
و تو
در گوشم قصه می گفتی
قصه دخترکانی که دلشان انار بود
و عاشق که می شدند

انار دلشان ترک برمی داشت

من آنروز هر کلمه داستانت را
با دانه ای انار فرو دادم

و داستان تو
شد داستان من

شد افسانه شب یلدای من

نشسته ام به دانه کردن انار

و به دخترک نداشته ام فکر می کنم

می دانم شبی خواهم نشست
و انار دانه کرده در دهان دخترکم خواهم گذاشت

و در گوشش افسانه خواهم خواند

افسانه دخترکانی که دلشان انار بود

و عاشق که می شدند
انار دلشان ترک برمی داشت

مریم
30آذر89
آمریکا
پی نوشت: یلدا شب زایش نور است. شب زایش امید.شب یلداتون خوش و مبارک باشه. اگر انار زیبای ایرانی خوردید من رو هم یاد بکنید که این انارهای اینجا بدجور پوست کلفتند و بدقواره!
پی نوشت دو: نقاشی مسیح است در آغوش مریم مقدس با یک انار در دست! با یک تیر دونشان می زنیم. میلاد مسیح هم مبارک

Wednesday, December 15, 2010

ثار الله


می گویند دیوانه ایم
پس از هزار سال هنوز اشک میریزیم
اما تو می دانی و من
سیاهروزی ما
از خون خداست که بر زمین ریخت
هزار سال گذشت
هزار سال گذشت و زمین
به تاوان خونی که بر دامنش نشست
به خود می پیچد
و آسمان
آتش می بارد
هزار سال گذشت
و داغ نشسته بر دل بهشت
هنوز تازه است
پس ببار
شاید هزار سال دیگر
اشکهایمان
آتش دلهامان را بخواباند

مریم
تاسوعای89
آمریکا

Monday, December 6, 2010

کولی


نباید وقت داشته باشم بیایم اینجا
قاعدتا نباید بیایم اینجا و بنویسم. اما راستش من زیاد از این قول دادنهایم به خودم خیری ندیده ام. پس لااقل می گذارم همین شما تک و توکی که به بلاگم سر می زنید بدانید کجایم
من چطورم؟
خوب به دنبال یک ذره آرامشم این روزها
و در نتیجه در دلشوره مدام!!
دلشوره ای که مرا یاد سال کنکور لعنتی ام می اندازد
فصل فاینال است و من باید درس بخوانم و مخصوصا از یکی از این کورسهایی که گرفته ام باید بالای ب بگیرم. تمام آینده من به همین یک نمره بسته است
دیگر اینکه این روزها به تغییر کد پستی فکر می کنم و به اینکه در این به زودی 26 سالی که از خدا عمر گرفته ام این 13 امین کد پستی من خواهد بود. هر دوسال از عمرم را در یک خانه سپری کرده ام. هر دو سال.من رسما خانه بدوشم
به وسایلم نگاه می کنم که همین 5-6ماه پیش از جعبه در آوردم و حالا باید دوباره بسته بندی کنم. دوباره کارتنهای خالی. دوباره روزنامه باطله. باید دسته چک جدید سفارش بدهم. و آدرسم را در تمام آدرس لیستها عوض کنم.
به کجا!؟ خوب جالبترین بخش داستان زندگی من این است که تقریبا تا لحظه آخر هیچوقت مطمئن نبوده ام چه می شود. درست مثل یک کولی اصیل که نداند ایستگاه بعدی اش کجاست
من منتظر بادم و برف
وقتی برف ببارد می روم
این را خوب می دانم

مریم
16آذر89
آمریکا