Thursday, July 1, 2010

LIVING WHITE!


برای دو سال من ساکن اتاق قرمز بودم.برای توضیح بیشتر به دوستانی که یادداشتهای من رو در بلاگ 360 که خونه مجازی سابق من بود نخونده اند باید بگم که اتاقهای این خونه ای که ساکنش بودم هرکدوم یک رنگ دارن و من ساکن اتاق قرمز بودم.دیوارها و حتا روتختی اتاقم رنگ قرمز خورده بود و پنجره های اتاقم رو به کوچه باز میشد و همسایه پر صدای لبنانی روبرو که پارکینگش همیشه پر از ماشین های رنگ وارنگ بود. وقتی به خونه جدید اثبابکشی کردم اولین چیزی که به فکرم انداخت دیوارهای یکدست سفیدش بود. خیلی به رنگ کردنش فکر کردم حتا چند باری تو بخش رنگفروشی فروشگاهها قدم زدم و سمپل انتخاب کردم. در نهایت از گشتن دست کشیدم و به این نتیجه رسیدم که برای مدتی این رنگ سفید رو تجربه کنم و ببینم چه اثری روم داره. بلاخره بعد از خلاصی از یه افسردگی یک سال ونیمه به ضرب تغییر محل زندگیم فکر کردم تغییر رنگ و دعوت نور هم می تونه فکر خوبی باشه. برای کامل شدن تصویر جدید اتاقم یه ست رو تختی روشن با طرح ساده هم گرفتم و بلاخره برای اینکه دلم برای اون همه قرمز تنگ نشه دوتا قالیچه کوچیک ایرانی قرمز و یه پوستر از کارهای ونگوگ با رنگ قالب قرمز هم به اتاق اضافه کردم.گرچه هنوز دیوارهای اتاق خالیه و غیر از همون پوستر هنوز هیچکدوم از قابهامو به دیوار نزدم اما تصویر اتاق تقریبا کامله.به هر حال امروز نشسته بودم و کرکره های اتاق رو باز کرده بودم و پیپرم رو می نوشتم.یه لحظه دست کشیدم و خیره شدم به بیرون. پنجره های اتاق جدیدم رو به دریاچه باز میشه و خونه های کاشته شده میون چمن سبز. امروز از پنجره به بیرون نگاه می کردم . نور تمام اتاق رو روشن کرده بود. یه لحظه انگار تموم دنیای من خالی شد. انگار ماشین ذهنم خاموش شد و من یه خلسه عجیب رو تجربه کردم توی سکوت دنیای ذهن من فقط صدای سینه سرخ میومد که یه جایی میون شاخه های بید بیرون پنجره ام می خوند و بازی نور روی صورتم.حتا اگر نگید عقلم رو کامل از دست دادم باید بگم صدای آفتاب رو می شنیدم که روی صورتم می بارید.مدتها بود شاید بهتره بگم تقریبا از روزهای شاعرانه دبیرستانم تا به حال اینطور حس نکرده بودم.حس خوبی بود. اتاق سفیدم رو با پنجره های بزرگش دوست دارم حتا اگر مجبور باشم برای خواب بعد از طلوع آفتاب چشم بند روی چشمام بذارم(دارم کم کم بهش عادت می کنم.دیگه زیاد اذیتم نمی کنه)اتاق سفیدم رو دوست دارم و فکر می کنم زندگی تو رنگ سفید برام خوبه
مریم
11تیر89
آمریکا
پی نوشت:دو هفته دیگه در چنین روزی من تهرانم...تقریبا باورم نمیشه تا وقتی که پام به زمینش برسه و یه نفس عمیق از هوای پر دوده اش بکشم!خل شدم نمی خواد تو دیگه بهم بگی.خودم خیلی خوب می دونم

10 comments:

  1. این اتاقت خوشگله و این جور که نوشتی چه منظره ی پیسفولی (!) داره، بعد از طلوع آفتاب می تونی سرتو بکنی زیر بالش از وقتی پرده های کلفت سورمه ایمو با حریر آبی کمرنگ عوض کردم این کارو می کنم!ا

    ReplyDelete
  2. honey
    املای خلسه و اسباب کشی و اذیت و درست کن.

    ReplyDelete
  3. باورم نمیشه اتاقت به این زیبایی باشه. فوق العاده است. کاش عکس اتاق قرمزت هم میذاشتی.
    حس خوبت و که داری بر میگردی وطنت درک می کنم. کاش همیشه حس ما نسبت به وطنمون همین تازگی رو داشت.

    ReplyDelete
  4. اتاق نو مبارک
    .
    .
    .
    راستی پیشنهاد می کنم این مستند بی بی سی رو ببنی :
    BBC Design Rules
    فقط برای اینکه جالب بود
    لینک دانلودشم خواستی اینجا هست :
    http://www.cafedexign.com/showpost.php?p=111881&postcount=21

    ReplyDelete
  5. @آرزو
    پس تو هم نور رو دعوت کردی به اتاقت.خوشحالم
    @یلدا
    اثبابکشی اینطوری نوشته میشه عزیزم.اون دوتای دیگه رو درست کردم...درباره وطن هم تا چیزی رو نداشته باشی نمی فهمی داشتنش چقدر خوبه
    @لیدی
    ممنون عزیزم و باشه حتما نگاه می کنم

    ReplyDelete
  6. اتاقت خیلی خوشمل خوشملانی شده...مثل اتاق یه پرنسس شاد...تاثیر نوراتاق توی روحیه فوق العاده است دعا کن منم از این اتاق نقلی بی نور خلاص بشم
    ای میمیرم برای اون لحظه ای که تو فرودگاه ببنیمت جدی میگم سکته نزنم خوبه

    ReplyDelete
  7. سلام انقدر تصویری که از اتاقهات ترسیم کردی زیباو شفافه که آدم می تونه دست روی ملافه و پرده و دیوار اتاقت بکشه و یه حس خوبیو توشون تجربه کنه و از دریچه چشمهات به همون منظره نگاه کنه از اینکه خواننده رو در این حس شریک میکنی من متشکرم

    ReplyDelete
  8. به وطن خوش آمدی رفیق .. فقط سعی کن زیاد نمونی

    ReplyDelete
  9. ها ها ها! من که بوف کورم! نخیر خانم جان! مامانم به زور برام دعوتش کرد!ا

    ReplyDelete
  10. سلام
    تیشه را امروز بر میدارم
    و تمام آیینه ها را
    برای دیدنت، میشکنم
    تنم از دوری تو سرد است
    همین
    جای دنجی ساخته ام خوشحال میشم مرا چون آیینه نگاه کنید قبل آنکه بشکنم

    ReplyDelete