Monday, April 19, 2010

خانه


من ترانه می خوانم و به تو فکر می کنم و چشمان ابری ات
من ترانه می خوانم و چمدانم را پر از گلهای نرگس کرده ام
من ترانه می خوانم و تو نیستی
من ترانه می خوانم و برای تو که نیستی سوغاتی می خرم
آن روز که بازگردم نیز ترانه خواهم خواند

و به دیدارت خواهم آمد
به خانه ات که نمی دانم کجاست
ترانه می خوانم و به هرگوشه که نگاه می کنم تو را می بینم

توای که نشسته ای و به چشمهای شوق زده ام خیره مانده ای

توای که نشسته ای و به ترانه هایم گوش سپرده ای
توای که لبخند سپیدت را
همان که دوست داشتم- مثل یک کادو خوش آمد روی صورتت جا داده ای
من ترانه می خوانم
چمدان می بندم

سوغات می خرم

می آیم
و تو را
همه جا می بینم
من می آیم و خانه تو
خانه من

شش گوشه وطن عزیز من است
مریم
سی ام فروردین هشتاد و نه
آمریکا
پی نوشت:بی تاب آمدنم. باور می کنی؟

3 comments:

  1. چرا که نه
    این لحظه شماری رو
    باور می کنم
    .
    .
    .
    مثل همیشه خوی توصیف کردی حست رو

    ReplyDelete
  2. همیشه دلتنگی هات توی نوشته هات پیدا میشه
    هیچ وقت نشنیدم بگی دلم تنگ شده
    اما من دلم تنگ شده مرمر جونم
    مر مر من
    زود بیا که هر عهدی بستیم داره یکی یکی به سرانجام میرسه اما بی تو
    من در تمام لحظاتی که عهد بسته بودیم با هم باشم به یادت بودم

    ReplyDelete
  3. راست میگی ...این دلتنگی ما رو کشت
    خونه ...خونه بی تو.....اصلا صفا نداره
    دو ساله یاد گرفتم سنگ بشم و هر چی میشه رو توی دلم بریزم
    جمع سه تایمون از هم جدا شده
    و تو از من تنها تر ..غریب من
    آغوش من

    ReplyDelete