دورم از روشنی مات زمین
یا که انبوه تن آدمها
بسته در روزنه تنگ وجودی تاریک
هستی پاک تو را می پایم
من پر از زنجیرم
من پر از امایم
و تو را
-قاصدک کوچک صبح
من تورا می پایم
از میان درز دردی سرکش
هر دمش تلخ نیشی به درون
من تو را می پایم
نیش تیزم به جگر ساییده
چشم ماتم به تنت تابیده
من تو را می پایم
که رهایی و سپید
و نگاهت خالی از هر زخمی
در پی روشنی شاپرکی می رقصد
و لب شرمینت همچو رویای خوش نیمه ی روز
نم نمک می خندد
من تو را می پایم
و درون تلخم زنده از دیدن تو است
جان تاریک و تن بی تابم
دمی آرام ز تو می گیرد
دیده ی خاموشم روشن از خنده تو است
در پی هستی خویش
من تو را
(که رهایی و سپید
و نگاهت خالی از زخم من است)
من تو را می پایم
مریم
دوم اردیبهشت هشتاد و نه
آمریکا
پی نوشت:نشسته بودم که پیپر ادبیاتم را بنویسم که آمد.گاهی نوشتن دست خودم نیست.گاهی کلمات چه بخواهم و چه نخواهم راه خودشان را پیدا می کنند
یا که انبوه تن آدمها
بسته در روزنه تنگ وجودی تاریک
هستی پاک تو را می پایم
من پر از زنجیرم
من پر از امایم
و تو را
-قاصدک کوچک صبح
من تورا می پایم
از میان درز دردی سرکش
هر دمش تلخ نیشی به درون
من تو را می پایم
نیش تیزم به جگر ساییده
چشم ماتم به تنت تابیده
من تو را می پایم
که رهایی و سپید
و نگاهت خالی از هر زخمی
در پی روشنی شاپرکی می رقصد
و لب شرمینت همچو رویای خوش نیمه ی روز
نم نمک می خندد
من تو را می پایم
و درون تلخم زنده از دیدن تو است
جان تاریک و تن بی تابم
دمی آرام ز تو می گیرد
دیده ی خاموشم روشن از خنده تو است
در پی هستی خویش
من تو را
(که رهایی و سپید
و نگاهت خالی از زخم من است)
من تو را می پایم
مریم
دوم اردیبهشت هشتاد و نه
آمریکا
پی نوشت:نشسته بودم که پیپر ادبیاتم را بنویسم که آمد.گاهی نوشتن دست خودم نیست.گاهی کلمات چه بخواهم و چه نخواهم راه خودشان را پیدا می کنند
راستش من خیلی از شعر سر در نمیآرم. ولی گاهی از خوندنشون لذت میبرم. مثل حالا.
ReplyDelete