از پیچ ورودی اتوبان270 که گذشتم نور آفتاب روی صورتم افتاد.قاب شده میان سبزی بلند. رقصان بود و سبک و در سرمای صبح عجب گرم بود و دوست داشتنی. یادت می آید که گفته بودی هیچ چیز من به آدمیزاد نرفته. خوب! راست گفته بودی. آفتاب که بر تنم نشست برای یک آن حس کردم که زنده ام و بعد...بعد دلم شکست و تا خود کالج پارک دلم تیر می کشید و چشمهام از اشک خیس بود. این همه زندگی اینجا برای من نفس گیر می شود گاهی.گاهی دلم هوای سنگین می خواد. گاهی دلم آسمان دودی می خواهد.دلم می خواهد از کنار دیوارهایی رد شوم که رویش کسی به یادگار نوشته باشد :"این نیز بگذرد!" شاید آن وقت ایمان بیاورم
مریم
10اردیبهشت89
آمریکا
مریم
10اردیبهشت89
آمریکا
غریبی، درد بیدرموووون غریبی
ReplyDeleteالآن دارم روضه میخونمااا
رفیق بیخیال
ما رو هم یاد غریبیهامون انداختی
خصوصی
ReplyDeleteسلام
مریم جان ... تا به حال این را نخواسته ام از تو
الان هم از دل خوشم نیست که می خواهم ...
می شود ÷ست جدید مرا بخوانی و بیبینی تو هم برداشت آرزو را داری از متن من ؟!ا
من همه وجودم و بودنم توهین نکردن به بقیه هست ...
احساس می کنم به کسی توهین نکرده ام اما انگار جور دیگری برداشت شده است ...
و هم این که آمده ام از تو بخواهم این گونه برداشت نکنی که این گونه انگیزه نداشته ام ...
احساس می کنم به شدت دارم از این پست تحقیر می شوم ...
عذر می خوام اگر این گونه دعوتت کردم
...
به امید خدا
خوش باشی
سلام
ReplyDeleteممنون مريم عزيز
توضيحاتت دقيقا به گونه اي تحليل آن آدمي بود كه در من حلول كرد و ان ها را نوشت ... و البته صد در صد مسووليتش با من هست ... و مي پذيرم ولي واقعا قصد بي ادبي نگاري نداشته ام ... يا توهيني يا بي احترامي اي ... من آدم اين اخلاقيات سخيف نيستم ... اما آن آشفتگي را چرا بايد سانسور مي كردم ... ؟!ا
نمي دانم الان كه مي خوانمش بيشتر هم دوستش دارم ... خب آن شب اين طوري بايد حرف مي زدم ... هر چه غير آن مي گفتم دروغ بودم ...
...
به هر حال ممنون از توضيح درست و مفيدت ...
به اميد خدا
خوش باشي
سلام عزيزم:به 270 شمال يه سري بزن!!!! بخدا دلت وا ميشه.مثه جاده هاي ايرانه.... به اميد ديدار
ReplyDeleteاین دلتنگی هات رو بذار توی جعبه درش رو ببند ..اشکهات رو هم...بیار با خودت که من همه رو به نقد جان خریدارم عزیز...منتظرتم
ReplyDelete