Thursday, June 10, 2010

نه همین لباس زیبا


از 11 سالگی چادری بودم. گرچه شاید تو تقسیم بندی های اجتماعی زیاد چادری محسوب نمی شدم. یا حداقل یه چادری سنتی محسوب نمی شدم. تجربه من تو جامعه ای که آزادی برای انتخاب پوشش وجود نداشت من رو هنوز هم که هنوزه می ترسونه. نفرت دو طرفه ای که یه عده بین دو قشر بی حجاب و با حجاب بوجود آورده بودن دامن من رو که تقریبا جزو هیچ کدوم از این دو دسته نبودم گرفت. بعضی از چادری های اطرافم با نفرت به دخترهایی نگاه می کردند که پوششون از نظر اونها مناسب نبود. بعضی از این آدمها چنان متعصب بودن که حتا من هم که چادری بودم برای رفتن به خونه شون باید لباس بیشتر و با رنگ تیره تری می پوشیدم.روسری ای که سرم می کردم باید بزرگتر می بود و البته فکر کردن به آرایش هم مسخره به نظر می رسید! من در چشم اونها بخاطر موسیقی ای که گوش می دادم و فیلمهایی که میدیدم و کتابهایی که می خوندم یه چپی روشنفکر منحرف بودم. یه دختر امروزی که زیاد چیزی از اعتقادش نمونده!! طرف دوم رو بیشتر تو دوران دانشگاه تجربه کردم. دوستانم می دونن که من تقریبا به همه چیز حساسیت پوستی دارم و تو هوای دوده گرفته تهران این حالت تشدید هم می شد. در نتیجه همیشه دستکش نخی داشتم.حالا شاید این دستکش زیاد مهم به نظر نیاد اما اگر اون رو به چادر اضافه کنی چندان معجون خوبی به دست نمیده. قیافه من تو دوران دانشگاه خیلی شبیه این دختر بسیجیا بود! همین قیافه باعث میشد که اون طرف ماجرا رو ببینم. نگاههای پر نفرت مردم تو اتوبوس.حتا کناره گرفتنشون از من. یا در برخی موارد متلکهاشون تجربه هر روزه من بود. زندگی کردن تو چنین شرایطی برای کسی که ذاتش متفاوت با ظاهرشه سخته. مطمئنم اون دختر متعصب چادری با آمادگی برای چنین برخوردی از خونه اش بیرون میاد. اما من آماده نبودم. من نمی خواستم بجنگم. من نمی خواستم وقتی کنار یه دختر بی حجاب تو اتوبوس می شینم خودش رو جمع کنه و نا خود آگاه مقنعه اش رو جلو بکشه.من نمی خواستم اون پسر ریشوی چفیه به گردن خواهر صدام کنه!من خواهر هیچکدوم نبودم.من مذهبم رو برای خودم می خواستم. فقط برای خودم.دوستان من همه از همون دسته بی حجابا بودن. بین تمام دوستان من فقط دو تا چادری بود.من تمام عمرم رو تلاش کرده بودم تا تصویر دیگه ای از چادر بسازم. اینکه فقط یه لباسه مثل هر لباس دیگه ای. اینکه همونقدر که پوشیدنش ربطی به بهشت رفتن نداره نپوشیدنش هم ربطی به جهنم رفتن نداره.بارها آرزو کردم که روزی بیاد که من و دوستام بتونیم تو آزادی کامل بیرون بریم و هرکدوم خودمون انتخاب کرده باشیم که چی و چقدر لباس بپوشیم. امروز متن آرزو درباره تجربه شخصیش پشتم رو لرزوند. وحشت کردم از روزی که اوضاع برعکس بشه. یعنی روزی بیاد که قدرت دست کسایی باشه که الان بی حجاب محسوب میشن. می ترسم این نفرتی که این قوم تو دل مردم کاشتن بدجور به ثمر برسه. می ترسم از اون روز خیلی می ترسم
مریم
20خرداد89
آمریکا

7 comments:

  1. سلام
    مطالعه شد

    ReplyDelete
  2. @habib
    سلام
    خسته نباشید

    ReplyDelete
  3. مریم جان سلام
    افراط و تفریط درد بی درمونی که انگار هیچوقت نمی خواهد دست از سر این ملت برداره کافیه یه نگاهی به عقب بندازی به سادگی این موضوع رو توی تاریخ و وضعیت اجتماعی فرهنگی این کشور میشه دید ( این کشور می گم چون راجع به کشورهای دیگه خیلی اطلاعات ندارم )هر کی بره ، اون یکی که می آید اوضاع بدتر هم می شه فقط باید دعا وآرزو کرد الهم وجعل عواقب امورنا خیرا

    ReplyDelete
  4. چه درد مشترکی! اینکه مورد اتهامی همیشه
    اینکه باید وقتی می خوای بری توی یه جمعی که لباسشون با تو هماهنگ نیست، مضطرب باشی که آیا می پذیرنت یا نه و آیا احساس راحتی می کنن باهات یا نه
    این درد وقتی بیشتره که این رفتار و این دلواپسی ها برای هر دو گروه باشه. حالا اگه توی یکی از این دو گروه احساس راحتی می گردی بازم خوب بود...
    کاش روزی می رسید که قضاوتهامون از روی لباسهامون نبود، بلکه عقیده هامون بود

    ReplyDelete
  5. موافقم کاش قضاوتها برا اساس لباس نبود !
    با مریم موافقم منم هیچ وقت چادرم رو بخاطر کسی سرم نکردم !
    همیشه خودم خواستم . همیشه دنبال مذهب خودم بودم . همیشه میگم تعادل تو زندگی چیزه خوبیه !
    کاش جامعه مون به اون سمتی که گفتی پیش نره . امیدوارم

    ReplyDelete
  6. و چقدر این درد آشناست که توی چشیدنش هم با هم همدوش بودیم...چقدر سخته لباسی رو که معتقدیم میراث حضرت زهراست با خوف سر کنیم که نکنه یه روز مثل من توی یه روز سیاه مثل روز کشف حجاب که مادربزرگم میگه هنوز خاطراتش آزارش میده از سرت بکشن...اون لحظه فقط به این فکر کردم که اون
    زنهای مظلوم چه حقارتی رو تحمل کردن چادری بودن داره کم کم تو جامعه ما یه جرم نابخشودنی میشه که دارم با همه وجودم حسش میکنم چقدر سخته وقتی بین اونایی باشی که میدونی هم فکرشونی و به خاطر چادرت بهت انگ اونطرفی بودن بزنن و باید برای اثبات حقانیتت خیلی آروم دستت رو بالا بیاری تا دستبند رنگینت رو ببینن و ترس از چشمهاشون بره...هر چند یکسال گذشته ودیگه این خاطرات کم رنگ تر شده اما تلخیش هنوز کامم رو تلخ میکنه....با همه این حرفا من میراث مادرم رو که از بانوش به ارث برده از سر نمیندازم و میدونم تو هم با اون اعتقادات قشنگت توی جایی که همه دخترای همسنت آزادنه میگردن تا به حال هیچ نامحرمی یه تار موت رو هم ندیده و این یعنی حجاب نه اونی که چادرش رو پتک کرده و تو سر خلق خدا میکوبه....پناه میریم به خودش

    ReplyDelete
  7. alan daram oon roozi ke akhare neveshtat goftio tasavor mikonam! khoob chizi beshehaaa!! hes mikonam didane oon roozi ke mardome ma yad begiran be entekhabe hamdige ehteram bezaran, be omre man o t ghad nade, ta'adol dashtan ham hamintor, najangidan ham hamintor. ma doost darim hameye adama ro be copy e khodemoon tabdil konim o vaghti kasi nakhad ma ro taghyir bede ham bavaremoon nemishe o hamchenan jebhe migirim o mishe hamin ashe shole ghalmkari ke tajrobe kardim o mikonim

    ReplyDelete