Monday, August 16, 2010

رویا


دیشب خواب تو را دیدم. همیشه همین وقتهاست که پیدایت می شود. می آیی و می مانی تا آن روز بیاید و برود. انگار باید از قبلتر بیایی که من هول نکنم. دیشب آمده بودی.من که یاد گرفته ام برای دل خودم هم که شده طرف دیگر تخت را خالی نگذارم وسط خوابیده بودم. نمی دانم کی خوابم برد یا اصلا نمیدانم خواب بودم یا بیدار. ناگهان کنارم بودی و به تارهای حالا یکدست مشکی موهایم نگاه می کردی.هول کردم و از جا پریدم. هزار بار به تو گفته بودم حق نداری حتا در خواب جاهایی به سراغم بیایی که در بیداری نیامده بودی. تو همچنان به موهای حالا کوتاه همه مشکی ام خیره مانده بودی. دستانم را روی شقیقه هایم گذاشتم. انگار نخواهم بگذارم ببینیشان. ببینی که دیگر ردی از تو روی موهایم نمانده. لبهایت به همان خنده کجی که همیشه دوست داشتم باز شد. گفتی : بذار ببینم. و دستت را روی دستم گذاشتی. دستت گرم بود و چنان واقعی که از وحشت از خواب پریدم. تو نبودی. خودم بودم و تخت خالی ام. هنوز گرمی انگشتانت را روی دستم حس می کردم. اتاق بوی عجیبی می داد. بوی فارنهایت*. یادم آمد که تابستان است. یادم آمد که همیشه همین وقتهاست که پیدایت می شود. آمده ای که چند وقتی بمانی . می دانم
مریم
25مرداد 89
آمریکا

پی نوشت: فارنهایت ادوکلن تابستانهایت بود. اودکلن مورد علاقه پدر

4 comments:

  1. هنوز هم دوست داشتنی هستی ...چه با شقیقه های نقره ای ....چه سیاه...این را هم او خوب فهمیده و هم من خوب می دانستم و میدانم.....چه افسونی است مگر میشود از خاطره اش برد؟

    ReplyDelete
  2. مریم جان چطور می تونم امیل شما رو داشته باشم؟

    ReplyDelete
  3. @ ani
    خیلی راحت اینطوری
    marroomy@yahoo.com
    دیدی راحت بود
    :)

    ReplyDelete
  4. مرسی عزیزم این خوبه مثل خودت و مثل جواب دادنت ساده و صریحو البته راحت

    ReplyDelete