Thursday, August 19, 2010

The Great Dictator


آفتاب از بین کرکره روی صورتم می رقصد. باز صبح شده. در جا می غلتم . هنوز از طعم تو پرم. باز دلم تنگ می شود. جلو آینه می ایستم . به سایه روشن آنچه می بینم خیره می شوم. زیر چشمهایم حلقه های تیره همیشگی نشسته است.نفس عمیقم در نیمه راه می برد. درد همیشگی. سینه ام تیر می کشد. جای خالی تو است.دستم را روی جای خالی ات می فشارم و نفسم را تمام می کنم. از توی کشو کرم دور چشمم را درمی آورم.به آینه نگاه می کنم و جز نبود تو چیزی نمی بینم.دور چشمهایم دیگر تیره نیست. کشو دوم قدم دوم صبح.به یاد کتاب رنگ آمیزی می افتم. جای خالی را با رنگهای مناسب پر می کنم و پشت سرش دو قرص مسکن بالا می اندازم. دوباره به آینه خیره می شوم. اثری از جای خالی تو نیست و اثری از من...تنها ممکن است چشمهایم مرا لو بدهد. عینک آفتابی و کوله...آماده ام برای یک روز دیگر.کوله...همیشه کوله ام را از دستم می گرفتی. نگران بودی این کوله سنگین آخرش کار دست کت و کولم بدهد. نیستی و کوله آخرش کار خودش را کرد. از کت و کول افتاده ام و قول داده ام هرگز کوله ام را به کس دیگری ندهم. قول داده ام و پای قولم ایستاده ام. من خودم را از تمام لبخندها و دستهای گرم دور می کنم. من قول داده ام و از هرچه آغوش باز است فراری ام.می ترسم کسی به جای خالی تو دست بزند و جز خالی بزرگتر چیزی برجا نگذارد. می ترسم دیگر نشود حتا با رنگ این خالی جدید را پوشاند. خالی شکسته ام پشت قاب دقیق رنگ شده امنتر است. کوله ام را به دوش می کشم. یادم می افتد که باید در راه بازگشت شیشه مسکنم را پر کنم
مریم
28 مرداد 89
آمریکا

3 comments:

  1. آه چه پر درد نوشتی مریم. درد وسط سینه ات را آنقدر می فهمم و این نبودن را . که گریه ام گرفته.

    ReplyDelete
  2. کوله.. کوله های هزار کیلویی....دلم میخواد شونصد پاراگراف این تو حرف بزنم الان ولی نه شاید بعدا؛ حیف نیست کوله اتو خودت تنهایی به دوش بکشی و دلشو با خستگیت و با درد کشیدنت بلرزونی؟

    ReplyDelete
  3. چقدر پرم از تنهایی

    ReplyDelete