Friday, December 18, 2009

کفشهای قرمز


اگر رویای شیرینی دیدی مرا هم خبر کن.
من دلم تنگ میشود این روزها برای پشمکهای صورتی و گنده پارک کودکی هایم
دلم تنگ می شود برای آن یک جفت کفش قرمز کودکی که هزاربار به خیال خوش رفتن به سرزمین زمرد به هم کوبیدمشان.
اما هیچ شیری با یک قلب پارچه ای به سراغم نیامد.
هیچ مترسکی حتا همراهم نشد
من دلم تنگ می شود
دلم تنگ می شود برای تو
و نگاهت که این روزها و همه روز همراه من است
دو دستی می چسبم به یاد نگاه تو و دلم جمع می شود
می پلاسد
مثل یک بادکنک قدیمی فراموش شده زیر تخت
می پوسد و من می ترسم حتا به آن دست بزنم
می ترسم سر انگستان سرد و خالی ام
بترکاند این بادکنک پوسیده را
می چسبم به رویاهای سبک و شیرینم
اما هرچه بو می کشم
اثری از رویا نیست
هرچه هست تنها حسرت است
دلم تنگ می شود
تو
اگر رویای شیرینی دیدی
مرا خبر کن
مریم
بیست و هفتم آذر هشتاد و هشت
آمریکا

3 comments:

  1. So, sleep
    Fall into night’s sender, go you
    Believe me it’s true
    There’s nothing that I would not do
    For my dream is sweet dreams for you

    ReplyDelete
  2. می دانی؟من هم سپرده ام اگر کسی رویای شیرینی دید خبرم کند
    ولی باشد قبول!اگر رویای شیرینی دیدم خبرت می کنم

    ReplyDelete
  3. امیدوارم به زودی دلتنگی هات تموم بشن .

    ReplyDelete