Monday, December 7, 2009

ترانه باران


می بارد
واژه می بارد
...
ذهنم را
طوفان تب با خود برد

همان وقت که
بوی شرجی پیچید
و تمام قطبنماها به سمت جنوب اشاره کرد

فریاد در گوش
چهره ها اما محو و رقصان
این گرما مغز را بخار می کند!
ذهنم را طوفان تب با خود برده
می ترسم

می ترسم
از مغزهای بخار شده
می ترسم
و به واژه پناه می برم

باران می گیرد

باران واژه

هر قطره

خنکای دردناکی است
بر سطح ملتهب ذهن

باران می بارد

باران واژه

خیسم
خیس


مریم
شانزده آذر هشتاد و هشت
آمریکا




5 comments:

  1. بخار می شود هر انچه واژه داشته ام
    شرجی شده است، ذهنم

    ReplyDelete
  2. اما ذهن من خالیست از هر انچه واژه بیداریست
    ذهن من خاموش در تب و تاب این بی حالیست....
    کاش مرا بارانی تر کند در این دنیایی که بودنم پوشالیست

    ReplyDelete
  3. نشسته ام به انتظار یک خنکای دردناک
    که از داغ دلم برآید
    و فرو نشیند
    بر سطح ملتهب ذهنم

    ReplyDelete
  4. نترس عزیزم ، نترس

    این جمله ایه که گاهی خیلی دلم می خواد یکی به خودم بگه

    ReplyDelete