می بارد
واژه می بارد
...
ذهنم را
طوفان تب با خود برد
همان وقت که بوی شرجی پیچید
و تمام قطبنماها به سمت جنوب اشاره کرد
فریاد در گوش
چهره ها اما محو و رقصان
این گرما مغز را بخار می کند!
ذهنم را طوفان تب با خود برده
می ترسم
می ترسم
از مغزهای بخار شده می ترسم
و به واژه پناه می برم
باران می گیرد
باران واژه
هر قطره
خنکای دردناکی است
بر سطح ملتهب ذهن
باران می بارد
باران واژه
خیسم
خیس
مریم
شانزده آذر هشتاد و هشت
آمریکا
واژه می بارد
...
ذهنم را
طوفان تب با خود برد
همان وقت که بوی شرجی پیچید
و تمام قطبنماها به سمت جنوب اشاره کرد
فریاد در گوش
چهره ها اما محو و رقصان
این گرما مغز را بخار می کند!
ذهنم را طوفان تب با خود برده
می ترسم
می ترسم
از مغزهای بخار شده می ترسم
و به واژه پناه می برم
باران می گیرد
باران واژه
هر قطره
خنکای دردناکی است
بر سطح ملتهب ذهن
باران می بارد
باران واژه
خیسم
خیس
مریم
شانزده آذر هشتاد و هشت
آمریکا
بخار می شود هر انچه واژه داشته ام
ReplyDeleteشرجی شده است، ذهنم
اما ذهن من خالیست از هر انچه واژه بیداریست
ReplyDeleteذهن من خاموش در تب و تاب این بی حالیست....
کاش مرا بارانی تر کند در این دنیایی که بودنم پوشالیست
بخار می کنیم !!:))))
ReplyDeleteنشسته ام به انتظار یک خنکای دردناک
ReplyDeleteکه از داغ دلم برآید
و فرو نشیند
بر سطح ملتهب ذهنم
نترس عزیزم ، نترس
ReplyDeleteاین جمله ایه که گاهی خیلی دلم می خواد یکی به خودم بگه